جدول جو
جدول جو

معنی کلک زدن - جستجوی لغت در جدول جو

کلک زدن
حیله کردن، فریب دادن، حقّه زدن، فریفتن، نارو زدن، خدعه کردن، مکر کردن، تنبل ساختن، غدر داشتن، غدر اندیشیدن، غدر کردن، چپ رفتن، دستان آوردن، سالوسی کردن، نیرنگ ساختن، تبندیدن، اورندیدن، ترفند کردن، شید آوردن، کید آوردن، مکایدت کردن، پشت هم اندازی کردن، گربه شانه کردن
تصویری از کلک زدن
تصویر کلک زدن
فرهنگ فارسی عمید
کلک زدن
(بَتَ)
تباهی کردن زن. تباه کاری کردن زن. نابسامانی کردن زن. کار نامشروع کردن زن. بکار نامشروع مرتکب بودن (بیشتر درزنان). عمل بد کردن زن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منحرف شدن زن و رفیق داشتن و فاسق گرفتن او. (از فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده) ، حیله کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حقه زدن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)
لغت نامه دهخدا
کلک زدن
تباهی کردن زن، حیله کردن، حقه زدن
تصویری از کلک زدن
تصویر کلک زدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کتک زدن
تصویر کتک زدن
زدن کسی با دست یا چوب یا شلاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوک زدن
تصویر کوک زدن
بخیه زدن، به هم دوختن پارچه با نخ و سوزن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ تَ / رَ اَ کَ دَ)
سیاست کردن. آزردن. جفا نمودن. (ناظم الاطباء). کسی را مورد ضرب (کتک) قرار دادن. (فرهنگ فارسی معین). زدن با هر چیز. زدن با دست یا چوب و امثال آن. زدن برای شکنجه
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ/ دِ کَ / کِ دَ)
کره برآوردن نان. کره گرفتن. (یادداشت مؤلف). اکراج. تکریج. تکرج. (منتهی الارب ذیل کرج). کپره زدن. کلاش گرفتن. کپک گرفتن. اور زدن. اور گرفتن. رجوع به کپره زدن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ / نِ فِ / فُ دَ)
کبک شکار کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
جفا نمودن، آزردن ستلاندن لت زدن کوب زدن کوب زدن کسی را مورد ضرب (کتک) قرار دادن: (فنی را کتک سختی زدم) (یکی بود یکی نبود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوک زدن
تصویر کوک زدن
بخیه زدن با دست درروی پارچه و جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتک زدن
تصویر کتک زدن
((~. زَ دَ))
تنبیه بدنی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کله زدن
تصویر کله زدن
((کَ لَّ. زَ دَ))
خیمه زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوک زدن
تصویر کوک زدن
((زَ دَ))
دوختن پارگی، بخیه زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلک زدن
تصویر پلک زدن
وميضٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پلک زدن
تصویر پلک زدن
Blink
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پلک زدن
تصویر پلک زدن
cligner des yeux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پلک زدن
تصویر پلک زدن
למצמץ
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پلک زدن
تصویر پلک زدن
پلک جھپکنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پلک زدن
تصویر پلک زدن
পলক মারা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پلک زدن
تصویر پلک زدن
kutikisa macho
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پلک زدن
تصویر پلک زدن
göz kırpmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از پلک زدن
تصویر پلک زدن
눈을 깜박이다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پلک زدن
تصویر پلک زدن
まばたきする
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پلک زدن
تصویر پلک زدن
กระพริบตา
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پلک زدن
تصویر پلک زدن
पलक झपकना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پلک زدن
تصویر پلک زدن
berkedip
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پلک زدن
تصویر پلک زدن
knipperen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پلک زدن
تصویر پلک زدن
parpadear
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پلک زدن
تصویر پلک زدن
piscar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پلک زدن
تصویر پلک زدن
眨眼
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پلک زدن
تصویر پلک زدن
mrugać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پلک زدن
تصویر پلک زدن
мигати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پلک زدن
تصویر پلک زدن
blinzeln
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پلک زدن
تصویر پلک زدن
мигать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پلک زدن
تصویر پلک زدن
sbattere le palpebre
دیکشنری فارسی به ایتالیایی